سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نامه ای با ... (شنبه 85/10/9 ساعت 7:0 صبح)

نامه ای با روان نویس سبز . . . . برای همه

 

نمی دانم چه می خواهم بگویم             زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است و افسوس       که بال مرغ آوازم شکسته است

 

مانده ام از روزگار بنالم با نامردیهای نامرئی اش یا از غربت که هر چه گفتیم نفهمیدند و آنچه را که نفهمیدند بد گفتند

چه بگویم که نگفتن بهتر است

امان از اطرافیانی فراموشکار به آن هنگام که بی نیاز گشتند ؛ خدا را نیز از یاد می برند

فریاد از آدمکهایی خودخواه آدم نیستند قیافه آدمها را به خود گرفته اند آدمیت را زیر سئوال می برند تا به جایی برای جاه خود برسند

وای ازعروسکانی خود پسند در حجله خود فکر میکنند زیبایند ؛ ولی زشتند زشت

وای از خود بزرگ بینان هیچ هستند هیچ  ، با بادکنکی که خود برای خود باد کرده اند به هوا رفته اند ترسم ازآن روزی که آن بادکنک سوراخ شود ، چگونه به زمین خواهند خورد ؟

داد و بیداد ازکسانی که غرور کورشان کرده فکر می کنند کسی هستند هیچ هستند هیچ

حقیقتا چه کم هستند همراهان ادامه دهنده راه تکامل ، دردوراهی های غرور و تکبر و خودخواهی و زیاده خواهی راه را ازبیراهه نتوانستند تشخیص دهند و به گمراهی رفتند

.

.

از ما که دعاست

اللهم عجل لولیک الفرج

 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 7
    کل بازدیدها: 83502 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •